برو کار می کن مگو چیست کار

برو کار می کن مگو چیست کار

برو کار می کن مگو چیست کار

درود فراوان بر همراهان همیشگی سایت مولیزی. شاید تا به حال زیاد این بیت را شنیده باشید  برو کار کن مگو چیست کار ،که سرمایه جادودانیست کار. آیا می دانید که معنی این بیت چیست؟ تا آخر پست با ما همراه باشید تا شما را با این ضرب المثل اشنا کنم.

شعر برو کار می کن مگو چیست کار

ملک‌الشعرای بهار » گزیده اشعار » مثنویات
متن شعر :

برو کار می‌کن، مگو چیست کار

که سرمایهٔ جاودانی است کار

************

نگر تا که دهقان دانا چه گفت

به فرزندگان چون همی خواست خفت

************

که : « میراث خود را بدارید دوست

که گنجی ز پیشینیان اندر اوست

************

من آن را ندانستم اندر کجاست

پژوهیدن و یافتن با شماست

************

چو شد مهر مه، کشتگه برکنید

همه جای آن زیر و بالاکنید

************

نمانید ناکنده جایی ز باغ

بگیرید از آن گنج هر جا سراغ »

************

پدر مرد و پوران به امید گنج

به کاویدن دشت بردند رنج

************

به گاوآهن و بیل کندند زود

هم اینجا، هم آنجا و هرجا که بود

************

قضا را در آن سال از آن خوب شخم

ز هر تخم برخاست هفتاد تخم

************

نشد گنج پیدا ولی رنجشان

چنان چون پدر گفت، شد گنجشان

************

معنی ضرب المثل برو کار می کن مگو چیست کار

1-از یکجا نشستن،عدم تحرک،تلاش و فعالیت هیچ چیزی عاید انسان نشده و چیزی به دست نمی آورد.

2-انسان با کار و تلاش می تواند به موفقیت دست یابد وگرنه با سستی و تنبلی چیزی عایدش نخواهد شد.

3- کار و تلاش، آدمی را از افکار بیهوده و خیال بافی دور می سازد.

4-انسانی که کار نکند نه تنها امروز بلکه آینده اش را هم از دست خواهد داد زیرا بدون کار و تلاش چیزی به دست نمی آید، باید کار و تلاش کرد تا آینده ی بهتری را ساخت.

بیشتر بخوان بیشتر بدان  گل در بر و می در کف و معشوق به کام است

برو کار می کن مگو چیست کار انشا

انشا در مورد برو کار می کن مگو چیست:

انسان ها از همان کودکی می آموزند که هیچ راهی در این زندگی آسان به دست نمی آید و برای رسیدن به سعادت و خوشبختی باید از مانع های زیادی گذر کنیم تا در نهایت سختی ها به اتمام رسند و خوشی ها به روی ما سلام بگویند اما گذر از این  مانع ها نیز خودش راهی پر پیچ و خمی دارد که انسان مجبور است که این مسیر را با تمام سختی هایش پشت سر بگذارد و به دنبال کار برود تا از طریق کار و روزی حلال روز به روز پله های پیشرفت و ترقی را بالا رفته تا در نهایت به قله ی آرزوها و هدف خود برسد.

ادامه انشا

اما سوالی که این بین مطرح می شود این است که چه کاری؟! در پاسخ به این سوال باید گفت که کار حلال و روزی حلال با همه ی سختی هایش عار و عیب نیست بلکه انسان باید به کار خود در هر شرایطی افتخار کند، چه فرقی دارد که این کار کارگری باشد یا رفتگری؟! یا که نانوایی باشد یا مهندسی و یا حتی دکتری؟

مهم این است که انسان برای درست زندگی کردن، درست نیز کار کند و برای این موضوع نباید نگران یا سرافکنده باشد زیرا دست رنج بازو و تلاش خود را می گیرد و خدایی نکرده از دیوار کسی بالا نمی رود.

بنابراین از زمان های گذشته این مثل باب شده است، انسانی که می خواهد کار کند و یا جویای کار است از نوع کار و چگونگی کار سوال نمی پرسند زیرا هدف او به دست آوردن رزق و روزی حلال است و برای این هدف خود دست به هر کاری می زند تا با افتخار و سربلندی پول دست رنج خود را صرف زندگی و خانواده ی خود کند زیرا انسان زحمت کش همیشه سربلند و پر افتخار برای خود و خانواده اش است.

بیشتر بخوان بیشتر بدان  از دوست به یادگار دردی دارم

نتیجه گیری:

انسانی که دنبال کار است دنبال بهانه نمی رود و برایش چیستی کار و چگونگی کار مهم نیست بلکه او به فکر آوردن لقمه نانی حلال بر سر سفره ی خانواده اش است. بنابراین برو کار می کن و مگو چیست کار که سرمایه جاودانگی است کار.

داستان برو کار می کن مگو چیست کار

آورده اند که در روزگار قدیم ، پادشاهی در کشور چین در اوج قدرت خود پادشاهی می کرد. روزی که با اطرافیانش قصد شکار کرده بود،در جاده باریک شکارگاه، دستور داد که سنگ بزرگی را در وسط جاده قرار دهند .

سپس با چند نفر از افسرانش در گوشه ای چادر زد و مشغول دیدن آن سنگ و رهگذران شد.هدف پادشاه این بود که ببیند چه کسی آن سنگ بزرگ را از جاده شکارگاه برمی دارد .

برخی از ثروتنمدان که با کالسکه های زرین و زیبای خود به آن شکارگاه و کنار سنگ می رسیدند ، آن را دور زده و یا زیر لب به آن سنگ فحاشی می کردند. بسیاری از آنها نیز به شاه بد و بیراه گفتند که چرا اینگونه مملکت داری می کند و دستور نداده که خادمانش جاده شکارگاه را باز کنند.

ادامه داستان:

نزدیک غروب زمانی که همه اطرافیان شاه خسته شده بودند، یک مرد روستایی با کوله پشتی کهنه خود به سنگ رسید و نگاهی به آن انداخت . بارش را به زمین گذاشت و تلاش کرد که سنگ بزرگ را به کنار جاده هل دهد و راه را باز کند . مرد روستایی بعد از تلاش های مکرر و عرق ریختن های زیاد سرانجام موفق شد که جاده را باز کند.

هنگامی که سراغ کوله کهنه پاره اش رفت تا آن را به دوش بگیرد و به راهش ادامه دهد ، در کمال ناباوری متوجه شد که پارچه نو و تمیزی زیر آن سنگ در زمین فرو رفته است . مرد روستایی پارچه کیسه شکل را باز کرد و چشمانش به مشتی از سکه های طلا افتاد.در ته کیسه یادداشتی از جانب شاه به این صورت نوشته شده بود : این سکه ها مال کسی است که سنگ را از جاده کنار بزند و راه را باز کند.

بیشتر بخوان بیشتر بدان  سینا مهراد

پیام داستان:

این حکایت، مثالی درباره کار و تلاش است. این به این به معنا نیست که سنگ های بزرگ را جابجا کنیم تا بلکه سکه ای از زیر آن پیدا شود!! بلکه منظور این داستان این است که در پی هر کار و تلاشی موفقیتی هرچند کم، وجود دارد که با تلاش و پشتکار می توان به مراتب عالی آن رسید.

ملک‌ الشعرای بهار

محمدتقی بهار - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

محمدتقی بهار پنجشنبه ۱۲ ربیع‌الاول ۱۳۰۴ هجری قمری، برابر با ۱۸ آذر ۱۲۶۵ هجری خورشیدی در مشهد زاده شد.

بهار در چهارسالگی به مکتب رفت و در شش سالگی فارسی و قرآن را به خوبی می‌خواند. از هفت سالگی نزد پدر شاهنامه را آموخت و اولین شعر خود را در همین دوره سرود. اصول ادبیات را نزد پدر فراگرفت و سپس تحصیلات خود را نزد میرزا عبدالجواد ادیب نیشابوری تکمیل کرد. وقتی ۱۵ ساله شد، اوضاع کشور یعنی مرگ ناصرالدین شاه و روی‌کارآمدن مظفرالدین شاه چنان بود که پدرش به این نتیجه رسید که با تغییر اوضاع دیگر کسی به شاعران اعتنایی نخواهد کرد و تقریباً او را از شعرگفتن منع کرد و تلاش کرد تا وی را به تجارت وادارد.

اما این تلاش به دو دلیل به نتیجه نرسید، نخست اینکه محمدتقی بهار چندان علاقه‌ای به تجارت نداشت و دوم اینکه پدرش در ۱۸ سالگی او درگذشت و موفق نشد که جلوی شاعرشدن او را بگیرد.

سرانجام دریکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۳۰، برابر با ۲۲ آوریل ۱۹۵۱ در خانه مسکونی خود در تهران به خاکسپارده شد.

منبع : ویکی پدیا

امیدوارم مطالب مفید واقع شده باشید/با تشکر مولیزی

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *