گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
سلام و درود به مولیزی های عزیز، با شعر گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد از غزلیات زیبای حافظ شیرازی با شما دوستان همراه هستیم. درادامه غزل، معنی و تعبیرغزل در فال به شما همراهان گرامی تقدیم می کنیم. امیدواریم مولیزی اطلاعات مفیدی دراختیار شما عزیزان قرار دهد، تا انتها با ما همراه باشید…

غزل شماره 231 دیوان حافظ – گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید
معنی غزل گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
به معشوق گفتم که من غمخوار تو هستم، گفت روزی غمت به پایان میرسد. به او گفتم که تو معشوق زیبای من باش، گفت اگر امکانش باشد.
******
گفتم ز مهر ورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
به او گفتم از انسانهای عاشق راه و رسم وفاداری یاد بگیر، گفت زیبا رویان کمتر وفا دارند.
******
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شبرو است او از راه دیگر آید
گفتم که دیگر به خیالت اجازه نمیدهم که وارد ذهن من شود. او گفت خیال من مانند شب گردان، شبانه در حرکت است و دوباره از راهی پنهان به ذهن تو وارد میشود.
******
گفتم که بوی زلفت گمراه عالم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم که بوی خوش زلف تو مرا در گمراهی انداخت. گفت اگر خوب توجه کنی همین زلف تو را هدایت میکند.
******
گفتم خوشا هوایی کز باد خُلد خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
به معشوق گفتم که چه خوش هوایی است، اگر از بهشت بیاید. گفت بهترین نسیم آن است که از کوچۀ معشوق بوزد.
******
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کاو بنده پرور آید
گفتم از حسرت لبهای شیرنات جانم به لب آمد. گفت تو بندۀ مطیعی باش، چون او به زیر دستانش توجه خاصی دارد.
******
گفتم دل رحیمت، کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید
گفتم دل مهربان تو چه زمانی قصد دوستی با من دارد؟ گفت این راز را با کسی در میان مگذار تا موقع آن فرا برسد.
******
گفتا زمان عشرت، دیدی که چون سرآمد
گفتا خموش حافظ، کاین غُصه هم سرآید
گفتم دیدی که چگونه زمان خوشی به پایان رسید. گفت: حافظ! چیزی نگو، زیر این غم و غصه نیز روزی تمام میشود.
تعبیر غزل شماره 231 دیوان حافظ در فال
تعبیر اول
صبور باشید و صداقت پیشه کنید تا به مراد دل برسید. توکل به خداوند گره گشای مشکلات شماست و غم و اندوه را از دل برطرف خواهد کرد. از لحظات کمال استفاده را کرده و قدر آن را بدانید.
دوران غم و غصه کوتاه است و همین دوران کوتاه تجربه های عظیمی به شما خواهد بخشید. خداوند به دل بندگان خود آگاه است. همه چیز را به خودش بسپارید.
تعبیر دوم
گفتگوهای بی حاصل را هرگز پایانی نیست و ثمره ای جز اتلاف وقت ندارد. به جای صحبت، عمل واجب است، اما هر عملی در وقت و زمان مناسب خود. پس غصه بیهوده مخور و به جای آن در همه امور عاقلانه فکر کن و عجولانه تصمیم مگیر، چرا که کامیابی با توست.
دیوان حافظ
دیوان حافظ مجموعه اشعار حافظ را در بر میگیرد. اکنون، بیش از دویست سال از اوّلین چاپ رسمی این دیوان گذشتهاست، که در فاصله ۱۲۰۰ تا ۱۲۰۶ ه.ق در کلکته صورت گرفت.
دیوان حافظ به تصحیح علامه قزوینی و دکتر غنی مشهورترین چاپ دیوان حافظ است. تصحیح خانلری و تصحیح عیوضی نیز دو تصحیح علمی و معتبر بهشمار میآیند.
منبع: ویکیپدیا