باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

سلام به مولیزی های عزیز، با غزل باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی از غزليات زیبای سعدي شیرازی با شما دوستان همراه هستیم. در ادامه متن کامل غزل به همراه معنی آن و همچنین تضمین بسیار زیبای غزل سعدی اثر استاد شهریار برای شما همراهان همیشگی آورده شده است. امیدواریم این مطلب مورد توجه شما دوستان واقع شود.

سعدی

باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی – غزل ۵۰۹ سعدی

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی

آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سریست خدایی

پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی

حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی

عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی

روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی

سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد
که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی

خلق گویند برو دل به هوای دگری ده
نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی

معنی شعر باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

1- من در ابتدا نمی‌دانستم که تو شخص بی‌مهر و وفایی هستی! پیمان دوستی نبستن، بهتر است از پیمان بستن و به آن وفادار نبودن.

2- دوستان از من خرده می‌گیرند که چرا دلبسته تو شدم؟ پیش از آنکه از من خرده بگیرند، باید اول تو را مورد سوال قرار دهند که چرا اینقدر خوب هستی و موجب شدی من به تو دلبسته شوم؟

3- ای کسی که گفتی به دنبال خوبان و زیبایان روزگار نباش! در این دریای تفکر ما و تو با هم فاصله بسیاری داریم.

بیشتر بخوان بیشتر بدان  ای که دستت میرسد کاری بکن

4- آن چیزی که موجب شد اهل نظر دلشان را ببازند، نه آن خال و زنخدان و سر گیسوان پریشان بود، بلکه آنچه که موجب دلبستگی ایشان گردید، رازی خدایی است.

5- حجاب و حایل میان خود و بیگانگان را بردار چرا که تو آنقدر بزرگ هستی که بیگانگان قادر به دیدن تو نیستند؛ همانگونه که تصویر اجسام بزرگ در آینه کوچک جا نمی‌گیرد و بنابراین در آینه دیده نمی‌شوند.

~~~~~✦✦✦~~~~~

6- از دست مراقبان تو، نمی‌توانم در خانه تو را بزنم. تنها کاری که از دستم برمی‌آید این است که به عنوان گدا به محله تو بیایم.

7- عشق روزیدن و بی‌نوا بودن و انگشت‌نمای مردم بودن و سرزنش دیگران را شنیدن، همگی آسان هستند ولی نمی‌توانم بارجدایی را تحمل نمایم.

8- امروز روز مناسبی است برای به صحرا رفتن و پایکوبی کردن و بر لب جوی نشستن و مناظر را تماشا کردن. دل دیگری در شهر باقی نمانده است که آن را نربوده باشی

9- به خود گفته بودم که هنگامی که آمدی،‌ غصه دلم را به تو خواهم گفت. چیزی برای گفتن باقی نمانده است چرا که هنگامی که می‌آیی، غم و غصه از دلم بیرون می‌رود.

10- باید شمع را از خانه بیرون برد و آن را خاموش کرد تا همسایگان متوجه نشوند که تو در خانه ما هستی.

11- سعدی آن کسی نیست که امکان داشته باشد که از دست کمند تو رهایی پیدا کند چرا که فهمیده است که زندانی تو بودن، بهتر از آزادی است.

12- مردم می‌گویند که برو و آرزوی دیگری داشته باش. دوهوایی (به دنبال دو آرزوی مختلف) نخواهم شد به خصوص در روزگار اتابک (ابوبکر سعد بن زنگی)

باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی شهریار

تضمین بسیار زیبای غزل سعدی اثر استاد شهریار

ای که از کلک هنر نقش دل انگیز خدایی
حیف باشد مه من کاین همه از مهر جدایی

گفته بودی جگرم خون نکنی باز کجایی
من ند انستم از اول که تو بی مهرو وفایی

عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

مدعی طعنه زند در غم عشق تو زیادم
وین نداند که من از بهر غم عشق تو زادم

بیشتر بخوان بیشتر بدان  چون است حال بستان ای باد نوبهاری

نغمه ی بلبل شیراز نرفته است زیادم
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم

باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی ؟

چرخ که امشب به مراد دل ما خواسته گشتن
دامن وصل تو نتوان به حریفان تو هشتن

نتوان از تو برای دل همسایه گذشتن
شمع را باید از این خانه به در بر دن وگشتن

تا که همسایه نداند که تو در خا نه ی مایی

سعدی این گفت وشد از گفته ی خود باز پشیمان
که مریض تب عشق تو هدر گوید وهذیان

کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان
به شب تیره نحفتن نتوان ماه درخشان

پرتو یروی تو گوید که تو در خانه ی مایی

تیر را قوت پرهیز نباشد زنشانه
مرغ مسکین چه کند گر نرود در پی دانه

پای عاشق نتوان بست به افسون وفسانه
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه

ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی ؟

~~~~~✦✦✦~~~~~

تافکندم به سر کوی وفا رخت اقامت
عمر بی دوست ندامت شد وبا دوست ملا مت

سر و جان وزر و جاهم همه گو رو به سلامت
عشق ودرویشی و انگشت نمایی و ملامت

همه سهل است تحمل نکنم بار جدایی

درد بیمار نپرسند به شهر تو طبیبان
کس در این شهر ندارد سر تیمار غریبان

نتوان گفت غم از بیم رقیبان به طبیبان
حلقه بر در نتوانم زدن از بیم رقیبان

این توانم که بیایم سر کویت به گدایی

گرد گلزار رخ توست غبار خط ریحان
چون نگارین خط تذهیب به دیبا چه ی قرآن

ای لبت آییه ی رحمت دهنت نقطه ی ایمان
آن نه خال است زنخدان وسر زلف پریشان

که دل اهل نظر برد که سریست خدایی

هر شب هجر بر آنم که اگر وصل بجویم
همه چون نی به فغان آیم و چون چنگ بمویم

لیک مدهوش شوم چون سر زلف تو ببویم
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

چه بگویم که غم از دل بر ود چون تو بیایی

گر بتی داد ازاین بیش بدان طره شکنج
یا پی دلبری ام بوسه از آن روی ترنج

دیدمش نیک سر انجام که مار است نه گنج
نر گس ار لاف زد از شیوه ی چشم تو مر نج

بیشتر بخوان بیشتر بدان  به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست

نروند اهل نظر از پی نا بینایی

نر گس مست تو مستوری مردم نگزیند
دست گلچین نرسد تا گلی از شاخ تو چیند

جلوه کن جلوه که خورشید به خلوت ننشیند
پرده بردار که بیگانه خود آن روی نبیند

تو بزر گی ودر آیینه یکوچک ننمایی

نازم آن سر که چو گیسوی تو در پای تو ریزد
نازم آن پای که از کوی وفای تو نخیزد

شهریار آن نه که با لشکر عشق تو ستیزد
سعدی آن نیست که هر گز ز کمندت بگریزد

که بدانست که در بند تو خوشتر ز رهایی

سعدی

ابومحمّد مُشرف‌الدین مُصلِح بن عبدالله بن مشرّف، متخلص به سعدی (۶۰۶ – ۶۹۰ هجری قمری)، شاعر و نویسندهٔ پارسی‌گوی ایرانی است. اهل ادب به او لقب استادِ سخن، پادشاهِ سخن، شیخِ اجلّ و حتی به‌طور مطلق، استاد داده‌اند.

او در نظامیهٔ بغداد که مهم‌ترین مرکز علم و دانش جهان اسلام در آن زمان به حساب می‌آمد – تحصیل و پس از آن به‌عنوان خطیب به مناطق مختلفی از جمله شام و حجاز سفر کرد. سعدی سپس به زادگاه خود، شیراز، برگشت و تا پایان عمر در آن‌جا اقامت گزید. آرامگاه وی در شیراز واقع شده‌است که به سعدیه معروف است.

بیشتر عمر او مصادف با حکومت اتابکان فارس در شیراز و هم‌زمان با حمله مغول به ایران و سقوط بسیاری از حکومت‌های وقت نظیر خوارزمشاهیان و عباسیان بود. البته سرزمین فارس، به واسطهٔ تدابیر ابوبکر بن سعد، ششمین و معروف‌ترین اتابکان سَلغُری شیراز، از حملهٔ مغول در امان ماند.

همچنین قرن ششم و هفتم هجری مصادف با اوج‌گیری تصوف در ایران بود و تأثیر این جریان فکری و فرهنگی در آثار سعدی قابل ملاحظه است. نظر اغلب سعدی‌پژوهان بر این است که سعدی تحت تأثیر آموزه‌های مذهب شافعی و اشعری و بنابراین تقدیرگرا است. در مقابل، نشانه‌هایی از ارادت وی به خاندان پیامبر اسلام مشاهده می‌شود.

سعدی بیش از آن که تابع اخلاق به‌صورت مطلق و فلسفی آن باشد، مصلحت‌اندیش است و ازین‌رو اصولاً نمی‌تواند طرفدار ثابت و بی‌چون‌وچرای قاعده‌ای باشد که احیاناً در جای دیگری آن را بیان کرده‌است. برخی از نوگرایان معاصر ایران آثار او را غیراخلاقی، بی‌ارزش، متناقض و ناهماهنگ قلمداد کرده‌اند.

منبع: ویکیپدیا

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *