حکایت اعرابی را دیدم در حلقه جوهریان

حکایت اعرابی را دیدم در حلقه جوهریان

حکایت اعرابی را دیدم در حلقه جوهریان

حکایت اعرابی را دیدم در حلقه جوهریان

وقت بخیر همراهان گرامی که سایت مولیزی را برگزیدید.در این پست قصد دارم که این حکایت نقل شده از حضرت سعدی را تقدیم شما عزیزان کنم.

ممنون که تا آخر پست همراه ما خوهید بود.

 

اصل حکایت اعرابی را دیدم در حلقه جوهریان

این حکایت در باب سوم فضیلت قناعت گلستان سعدی واقع شده است.

حکایت 15ام:

اعرابی را دیدم در حلقهٔ جوهریان بصره که حکایت همی‌کرد که: وقتی در بیابانی راه گم کرده بودم و از زاد معنی چیزی با من نمانده بود و دل بر هلاک نهاده، که همی ناگاه کیسه‌ای یافتم پر مروارید.

هرگز آن ذوق و شادی فراموش نکنم که پنداشتم گندم بریان است، باز آن تلخی و نومیدی که معلوم کردم که مروارید است!

در بیابان خشک و ریگ روان

تشنه را در دهان چه در چه صدف

***

بر کمربند او چه زر چه خزف

 

بازنویسی حکایت اعرابی را دیدم در حلقه جوهریان

روزی از جایی عبود میکردم که دیدم عرب بیابان گردی در جمع جواهر فروشان بصره نشسته بود و داستانی را با شور و شوق تعریف میکرد.شنیدم که میگفت : یک بار که راه خودم را در بیابان گم کرده بودم و هیچ آب و غذایی هم برایم نمانده بود و دیگر فکر می کردم که کارم تمام شده است زنده نخواهم ماند. ناگهان کیسه ای پیدا کردم که در آن مروارید های درشت و زیبا بود.

هیچ وقت یادم نمیرود وقتی که کیسه را پیدا کردم از خوشحالی و شادی نمیدانستم چه باید بکنم چون فکر می کردم در آن کیسه نان و آب و غذا وجود دارد و می توانم از آن استفاده کنم و زنده بمانم.اما تا دیدم در آن کیسه مروارید های زیبا و چشم نواز بسیار وجود دارد دچاه غم و نا امیدی عجیب شدم.

بیشتر بخوان بیشتر بدان  اشعار سعدی

عجیب بخاطر اینکه در آن کیسه پر از مروارید بود و هیچ خوشحال نشده بودم. بی دلیل نیست که گفته اند : در بیابان خشک و سوزانی که هیچ جنبنده ای توان زندگی ندارد برای انسان تشنه هیچ چیزی ارزش آب را ندارد.چه مروارید های درخشان چه صدف های گرانبها برای او جای آب و غذا را نمی گیرد. برای مرد از پا افتاده و ناتوان در دل بیابان فرقی که چه به همراه داشته باشد.حال می خواهد طلا و اشیای گرانبها باشد و یا چیز های دیگر و بی ارزش آنچه در آن شرایط برای او ارزش دارد و او را نجات می دهد آب است و نه هیچ چیز دیگر.

معنی ومفهوم  حکایت اعرابی را دیدم درحلقه جوهریان

 

این داستان  این پیامد را دارد که حتی اگر کیسه ایی زر پیدا کنی اما محتاج غذا باشی آن زر و سکه و مروارید هیچ ارزشی برایت ندارد بلکه برایت آن لحظه غذا و سیر کردن شکمت بالاتر از هر چیزی است حتی از یک صندق پر از مروارید است.هر چیزی در جایگاه خودش حائز اهمیت است. به طور مثال اگر خروارها پول در خزانه داشته باشیم اما از سلامتی برخوردار نباشیم و آن بیماری با هیچ پولی مداوا نشود، آن پول هیچ ارزشی ندارد و به مانند کاغذی باطله می ماند.در بیابان برای انسان فقیر و گرسنه شلغم پخته به مانند نقره ایی با ارزش است در حالی که نقره ی خام در آن لحظه هیچ ارزشی ندارد.

 

 

گلستان:

گلستان نوشتهٔ شاعر و نویسندهٔ پرآوازه ایرانی سعدی شیرازی است.

بیشتر بخوان بیشتر بدان  وقت ها یکدم برآسودی تنم

به باور بسیاری، گلستان تأثیرگذارترین کتابِ نثر در ادبیات فارسی‌است.

که در یک دیباچه و هشت باب به نثر مسجَّع (آهنگین) نوشته شده‌است.

بیشترِ نوشته‌های آن کوتاه و به شیوهٔ داستان‌ها و پندهای اخلاقی است.

امیدوارم از مطالب ارائه شده راضی بوده باشید.

منبع: ویکی پدیا

باتشکرفراوان مولیزی.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *