معنی شعر هیچ مگو مولوی
سلام به مولیزی های عزیز، معنی شعر هیچ مگو مولوی که يكي از غزليات دیوان شمس مولوی است به همراه متن کامل شعر در ادامه برای شما عزیزان آورده ایم. امیدواریم این مطلب مورد توجه شما همراهان گرامی واقع شود. از اینکه با نظرات سازنده خود ما را در بهبود و پیشرفت سایت مولیزی یاری می کنید سپاسگزاریم.
شعر هیچ مگو مولوی
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
گفتم ای دل چه مهست این دل اشارت میکرد
که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو
گفتم این روی فرشتهست عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشتهست و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت میباش چنین زیر و زبر هیچ مگو
ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو
معنی شعر هیچ مگو مولوی
1- من همه فکر و ذکرم معشوقه و تو هم غیر از اون هیچ چیزی نگو که اینجا به نام قمر نام برده کنایه از روی سفید و زیبایش . این یه موردی هست که شاید همه ما به اون برخورده باشیم که وقتی بسیار شاد و خوش هستیم دلمون نمیخواد غم و غصه هامون و یاد بیاریم.
***
2- این بیت هم در ادامه بیت اول هست .از سختیها و رنجها حرفی نزن از خوبی ها و گنجها بگو از اینکه میبینی من مستم و رنجها و زشتیها رو دور و برم نمیبینم ناراحت نشو و هیچی نگو یعنی این چیزهای بد رو یاد من نیار
***
3- عشق که منو تو این حال خلصه و مستی دید به من گفت که من تسلیمم داد و بیداد نکن من اومدم. جامه دریدن یعنی پیرهن پاره کردن تو حالت مستی که کار عاشق هست
***
4- واقعا زیباست. عاشق به عشق میگه که من از چیز دیگری میترسم. این چیز همون زنجهاست که تو بیتهای قبلی بهش اشاره کرده و عشق جواب میده میگه وقتی عشق هست هیچ چیز دیگر اصلا وجود نداره و تو هم حرفی نزن و به عشق بپرداز
***
5- بیت پنجم هم در ادامه سخن عشق رو میگه که به عاشق میگه من یه چیزهایی رو به تو میگم و برات روشن میکنم که همه چیز رو جور دیگه ای میبینی تو هم حرفی نزن فقط سرت و به نشانه تایید تکون بده.
***
6- بیت ششم هم ادامه گفته های عشق هست که میگه یه معشوقی که مثل جان تو برات عزیز هست پیدا میشه و این راهی که تو داری میری برای رسیدن به اون هست و هیچ چیزی شیرین تر از سفر برای رسیدن به معشوق نیست
***
7- گفتم این معشوق چقدر زیباس و معشوق به اشاره میگفت هر چی هم باشم به اندازه تو زیبا نیستم تو هم از این صحبتها نکن یه به قولی تعارف نکن
***
8- گفتم این معشوق به این زیبایی آدمه یا فرشتست؟ اون (عشق) هم گفت این فراتر از این حرفهاست که بشه اسم فرشته یا آدم رو روش گذاشت و تو هم نمیخواد اسمی روش بگذاری و این یعنی همون فنا شدن در عشق.
***
9- پرسیدم به من بگو این چیست و یا کیست که دارم دیوونه و زیر رو میشم و نمیتونم تحمل کنم و عشق گفت همینطور دیوونه و زیر و رو بمون و حرفی نزن چون دیوونگی و بین زمین و آسمان بودن برای عاشق طبیعیه
***
10- عشق میگه که همینطور تو فکر و خیال نشین و بلد شو از این فکر و خیال بیرون برو به دنبال معشوق و اینقدر حرف نزن
***
11- بیت یازدهم هم که بسیار زیباست میگه : به دل گفتم بزرگتری کن ( یا به قول عامیانه گفتم پدر من) و این حرفها رو نزن چون این وصفهایی که داری از معشوق میکنی شایسته اون نیست و دل جواب میده این درسته پسرم ( در واقع یه طنز بسیار ظریف در این بیت وجود داره و دل در جواب شخص اون رو پسرم خطاب میکنه ) ولی حرف نزن بزار من همونجوری که دلم میخواد و بلدم وصف معشوقم و بگم.
مولوی
جلالالدین محمد بلخی معروف به مولانا، مولوی و رومی (۶ ربیعالاول ۶۰۴، بلخ یا وخش – ۵ جمادیالثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ – ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی پارسیگوی است.
نام کامل وی «محمد بن محمد بن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلالالدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده میشدهاست. در قرنهای بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفتهاست و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانستهاند. زبان مادری وی پارسی بودهاست.
منبع: ویکیپدیا
دیدگاهها
مولانا اصلا زاده بلخ باستان است هیچ ربطی به ایران ندارد و در اصل تنها بلخ نه بلکه در تمام جهان تعلق دارد به گفته خودش
نعره های هوی من از در بلخ تا به روم
اصل کجا خطا کند شمس من و خدای من