هر نفسی بگوییم عقل تو کو چه شد تو را

هر نفسی بگوییم عقل تو کو چه شد تو را

هر نفسی بگوییم عقل تو کو چه شد تو را

سلام و درود به مولیزی های عزیز، با شعر هر نفسی بگوییم عقل تو کو چه شد تو را ازغزلیات دیوان شمس مولوی شاعر بزرگ با شما دوستان همراه هستیم. در ادامه متن کامل شعر و تفسیرآن به شما همراهان همیشگی تقدیم می کنیم.  امیدواریم مولیزی اطلاعات مفیدی دراختیار شما عزیزان قرار دهد تا انتها با ما همراه باشید

هر نفسی بگوییم عقل تو کو چه شد تو را

متن شعر هر نفسی بگوییم عقل تو کو چه شد تو را – غزل شماره 2152

سخت خوش است چشم تو و آن رخ گلفشان تو
دوش چه خورده‌ای دلا راست بگو به جان تو

فتنه گر است نام تو پرشکر است دام تو
باطرب است جام تو بانمک است نان تو

مرده اگر ببیندت فهم کند که سرخوشی
چند نهان کنی که می فاش کند نهان تو

بوی کباب می‌زند از دل پرفغان من
بوی شراب می‌زند از دم و از فغان تو

بهر خدا بیا بگو ور نه بهل مرا که تا
یک دو سخن به نایبی بردهم از زبان تو

خوبی جمله شاهدان مات شد و کساد شد
چون بنمود ذره‌ای خوبی بی‌کران تو

بازبدید چشم ما آنچ ندید چشم کس
بازرسید پیر ما بیخود و سرگران تو

هرنفسی بگوییم عقل تو کو چه شد تو را
عقل نماند بنده را در غم و امتحان تو

هر سحری چو ابر دی بارم اشک بر درت
پاک کنم به آستین اشک ز آستان تو

مشرق و مغرب ار روم ور سوی آسمان شوم
نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو

بیشتر بخوان بیشتر بدان  در دل و جان خانه کردی عاقبت

زاهد کشوری بدم صاحب منبری بدم
کرد قضا دل مرا عاشق و کف زنان تو

از می این جهانیان حق خدا نخورده‌ام
سخت خراب می‌شوم خائفم از گمان تو

صبر پرید از دلم عقل گریخت از سرم
تا به کجا کشد مرا مستی بی‌امان تو

شیر سیاه عشق تو می‌کند استخوان من
نی تو ضمان من بدی پس چه شد این ضمان تو

ای تبریز بازگو بهر خدا به شمس دین
کاین دو جهان حسد برد بر شرف جهان تو

منبع: سایت یک دانش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *