هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
سلام به مولیزی های عزیز، با شعر هر کسی کو دور ماند از اصل خویش با شما دوستان همراه هستیم. در ادامه این شعر زیبا که از سروده های زیبای مولانا جلال الدین محمد بلخی است به همراه معنی ابیات برای شما عزیزان آورده ایم. امیدواریم این مطلب مورد توجه شما علاقمندان به شعر و ادب پارسی واقع شود. با مولیزی همراه باشید.
هرکسی کو دور ماند از اصل خويش
بشنو از نی چون حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند
در نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
بازجوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
سر من از ناله ی من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشق است کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر می فتاد
نی حریف هر که از یاری برید
پرده هاایش پرده های ما درید
همچو نی زهری و تریاقی که دید؟
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید؟
نی حدیث راه پرخون می کند
قصه های عشق مجنون می کند
محرم این هوش جز بی هوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو:”رو باک نیست
تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست”
هرکه جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزیست روزش دیر شد
درنیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام
معنی شعر هرکسی کو دور ماند از اصل خویش
1- از این نی بشنو که چگونه از فراق سخن می گوید و از جدائی ها و ایام هجران شکوه می کند . [ نی تمثیلی است از انسان کامل و ولیّ واصل . اینکه نی رمزی از وجود انسان تلقی شود .
2- نی آواز سرمیدهد: از زمانی که مرا از عالم معنی جدا کردند، با زاری و نالهی من، همهی آفریدگان، چه مرد و چه زن مینالند و عشق به مبدا را بر زبان میآورند. ( زیرا آنان نیز از عالم قُرب الهی دور ماندهاند )
3- برای بیان درد اشتیاق، شنوندهای میخواهم که در دوری از حق را ادراک کرده و دلش از درد و داغ فراق سوخته باشد تا بتواند سوز و گداز مرا درک کند.
4- هر کسی که از عالم معنا و بارگاه الهی ( اصل و مبدا خود ) دور مانده باشد، در جستجوی راه بازگشت به مبدا و روزگار وصال خویش است.
5- من با ناله ی زار خود وارد هر جمعیتی از مردم شدم و مدتی همنشین بدحالان و گاه همدمِ رهروانِ راهِ حق شدم. ( مولانا با همه سخن میگوید زیرا میپندارد که از هر دلی راهی به سوی حق میتوان یافت. )
~~~~~✦✦✦~~~~~
6- هرکسی در حدّ فهم و درک خود با من همراه و یار شد اما هیچ کس حقیقتِ حال و گفتارِ مرا درنیافت.
7- اسرار من در نالههای من نهفته است اما چشم و گوش ظاهر نمیتوانند راز و حقیقت آن ناله را دریابند ( تنها با چشم و گوش دل میتوان آن را ادراک کرد )
8- جسم و جان به هم پیوستهاند و برهم پوشیده نیستند، اما هیچ کس اجازهی دیدن جان ( روح ) را ندارد و برای ادراک آن به حسّی غیر از حسّ ظاهری نیازمندیم.
9- این فریادِ نِی در واقع همان آتش عشق است و هوی و هوس و باد نیست. هرکس که از آتش عشق بهرهمند نیست، نابود باد. ( الهی نابود شود )
10- آن چه نِی را به صدا درمیآورد، سوز و گداز عشق است و آنچه شراب را به جوش و خروش وامیدارد نیز عشق است.
~~~~~✦✦✦~~~~~
11- نغمههای نِی، همدم و رفیق هر عاشق هجراندیده است و این نغمهها، رازهای درونی ما را افشا کردهاست. ( چون آواز نِی، مهیّج است و حالات درونی را برمیانگیزد )
12- نِی هم زهر است و هم پادزهر، در عینِ دردآفرینی، درمانبخش نیز هست. ( به ظرفیّتِ وجودی افراد بستگی دارد ) و با این که در کنار نوازنده ( محبوب الهی ) قرار گرفته و با نَفَس و دَمِ او به صدا درمیآید، باز هم آرزومندِ وصال است و نالهی فراق سر میدهد.
13- نِی، داستان راهِ خونین عشق را بیان میکند و از قصهی عاشقانی چون مجنون – که سراسر درد و رنج است – سخن به میان میآورد.
14- حقیقت عشق را هر کسی درک نمیکند، تنها عاشق ( بیهوش ) محرم حقیقی عشق است، همانطور که تنها گوش برای ادراک سخنان زبان، ابزاری مناسب است.
15- عمر و روزگار ما با اندوه و سوز و گداز فراقِ محبوب الهی سپری شد. گذشت ایام، همواره با رنج و اضطراب همراه بود. ( عاشق عمری در غم است و روزها را با سوز دل به پایان میبَرَد. )
~~~~~✦✦✦~~~~~
16- اگر روزهای عمر ما سپری شد، تاسّف و اهمیّتی ندارد. ای عشق ( ای محبوب الهی ) تو بمان، زیرا تنها تو پاک و منزّه از هر عیبی هستی.
17- تنها ماهی دریای حق ( عاشق ) است که از غوطه خوردن در آب عشق و معرفت، سیر نمیشود. هر کس از عشق بی بهره باشد، در راه طلب، ملول و خسته میشود.
18- آن که راه عشق نسپرده است، از حال عارفِ واصل بی خبر است، پس بهتر آن است که به سخن خود خاتمه دهیم.
مولوی
جلالالدین محمد بلخی معروف به مولانا، مولوی و رومی (۶ ربیعالاول ۶۰۴، بلخ یا وخش – ۵ جمادیالثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ – ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی پارسیگوی است.
نام کامل وی «محمد بن محمد بن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلالالدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده میشدهاست. در قرنهای بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفتهاست و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانستهاند. زبان مادری وی پارسی بودهاست.
منبع: ویکیپدیا