شعر مولانا در مورد زندگی
سلام به مولیزی های عزیز، در ادامه گلچینی از شعر مولانا در مورد زندگی برای شما آورده ایم. امیدواریم این مطلب مورد توجه شما عزیزان واقع شود.
شعر مولانا درباره زندگی
اي که می پرسی نشان عشق چیست
عشق چیزی جز ظهور مهر نیست
عشق یعنی مشکلی راحت کنی
دردی از در مانده اي درمان کنی
در بین این همه ی غوغا و شر
عشق یعنی کاهش رنج بشر
عشق یعنی گل بجای خار باش
پل بجای این همه ی دیوار باش
عشق یعنی تشنه اي خود نیز اگر
واگذاری آب را، بر تشنه تر
عشق یعنی دشت گلکاری شده
در کویری چشمه اي جاری شده
عشق یعنی ترش را شیرین کنی
عشق یعنی نیش را نوشین کنی
هر کجا عشق آید و ساکن شود
هر چه نا ممکن بود ؛ ممکن شود
اشعار مولانا در مورد زندگی
عاشق شده اي اي دل سودات خجسته باد
از جا و مکان رستی ان جات خجسته باد
از هردو جهان بگذر تنها زن و تنها خور
تا ملک ملک گویند تنهات خجسته باد
اي پیش رو مردی امروز تو برخوردی
اي زاهد فردایی فردات خجسته باد
کفرت همگی دین شد تلخت همه ی شیرین شد
حلوا شده کلی حلوات خجسته باد
در خانقه سینه غوغاست فقیران را
اي سینه بیکینه غوغات خجسته باد
این دیده دل دیده اشکی بد و دریا شد
دریاش همیگوید دریات خجسته باد
اي عاشق پنهانی ان یار قرینت باد
اي طالب بالایی بالات خجسته باد
اي جان پسندیده جوییده و کوشیده
پرهات بروییده پرهات خجسته باد
خامش کن و پنهان کن بازار نکو کردی
کالای عجب بردی کالات خجسته باد
✦✦✦✦✦✦✦
ای زندگی تن و توانم همه تو
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی از آنی همه من
من نیست شدم در تو از آنم همه تو
✦✦✦✦✦✦✦
اي خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم
دیده از روی نگارینش نگارستان کنیم
گر ز داغ هجر او دردی است در دلهاي ما
ز آفتاب روی او ان درد را درمان کنیم
چون به دست ما سپارد زلف مشک افشان خویش
پیش مشک افشان او شاید که جان قربان کنیم
ان سر زلفش که بازی میکند از باد عشق
میل دارد تا که ما دل را در او پیچان کنیم
او به اذيت دل ما هر چه خواهد ان کند
ما به فرمان دل او هر چه گوید ان کنیم
این کنیم و صد چنین و منتش بر جان ماست
جان و دل خدمت دهیم و خدمت پادشاه کنیم
آفتاب رحمتش در خاک ما درتافتهست
ذره هاي خاک خودرا پیش او رقصان کنیم
ذره هاي تیره را در نور او روشن کنیم
چشمهاي خیره را در روی او تابان کنیم
چوب خشک جسم ما را کو به مانند عصاست
در کف موسی عشقش معجز ثعبان کنیم
گر عجبهاي جهان حیران شود در ما رواست
کاین چنین فرعون را ما موسی عمران کنیم
نیمه اي گفتیم و باقی نیم کاران بو برند
یا برای روز پنهان نیمه را پنهان کنیم
اشعار مولانا در مورد زندگی
من اگر دستزنانم، نه من از دست زنانم
نـــه از اینم نــه از آنم مــن از آن شهر کـلانم
نـــه پـــی زمــــر و قمــارم نه پی خمر و عقارم
نـــه خمیـــرم نــــه خمـــارم نــه چنینم نه چنانم
مـــن اگـــر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم
نه ز خاکم نه ز آبم نه از این اهــــل زمــــانم
خـــرد پـــوره آدم چـــه خبـــر دارد از ایــن دم
کــــه مــن از جمــله عالــم به دو صد پرده نهانم
مشنـو این سخن از من و نه زین خاطر روشن
که از این ظاهر و باطن نه پذیرم نه ستانم
✦✦✦✦✦✦✦
من از کجا پند از کجا؟ باده بگردان ساقیا
آن جام جان افزای را بر ریز بر جان، ساقیا
بر دست من نه جام جان،ای دستگیر عاشقان
دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان، ساقیا
نانی بده نان خواره را، آن طامع بیچاره را
آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان، ساقیا
ای جان جان جان جان، ما نامدیم از بهر نان
برجه، گدا رویی مکن در بزم سلطان، ساقیا
اول بگیر آن جام مه، بر کفهی آن پیر نه.
چون مست گردد پیر ده رو سوی مستان، ساقیا
رو سخت کنای مرتجا، مست از کجا شرم از کجا
ور شرم داری یک قدح بر شرم افشان، ساقیا
بر خیزای ساقی بیا،ای دشمن شرم و حیا
تا بخت ما خندان شود، پیش آی خندان، ساقیا
✦✦✦✦✦✦✦
بگریز ای میر اجل از ننگ ما از ننگ ما
زیرا نمیدانی شدن همرنگ ما همرنگ ما
از حملههای جند او وز زخمهای تند او
سالم نماند یک رگت بر چنگ ما بر چنگ ما
اول شرابی درکشی سرمست گردی از خوشی
بیخود شوی آنگه کنی آهنگ ما آهنگ ما
زین باده میخواهی برو اول تنک، چون شیشه شو.
چون شیشه گشتی برشکن بر سنگ ما بر سنگ ما
هر کان میاحمر خورد بابرگ گردد برخورد
از دل فراخیها برد دلتنگ ما دلتنگ ما
بس جرهها در جو زند بس بربط شش تو زند
بس با شهان پهلو زند سرهنگ ما سرهنگ ما
ماده است مریخ زمن این جا در این خنجر زدن
با مقنعه کی تان شدن در جنگ ما در جنگ ما
گر تیغ خواهی تو ز خور از بدر برسازی سپر
گر قیصری اندر گذر از زنگ ما از زنگ ما
اسحاق شو در نحر ما خاموش شو در بحر ما
تا نشکند کشتی تو در گنگ ما در گنگ ما
مولوی
جلالالدین محمد بلخی معروف به مولانا، مولوی و رومی (۶ ربیعالاول ۶۰۴، بلخ یا وخش – ۵ جمادیالثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ – ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی پارسیگوی است.
نام کامل وی «محمد بن محمد بن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلالالدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده میشدهاست. در قرنهای بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفتهاست و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانستهاند. زبان مادری وی پارسی بودهاست.
منبع: ویکیپدیا