شعر نو

شعر نو

شعر نو

سلام و درود به همراهان گرامی سایت مولیزی، با شعر نو، در خدمت شما عزیزان هستیم. در ادامه اشعاری با مضامین شعر نوعاشقانه، شعر نو کوتاه، شعر نو در مورد دوست، شعر نو تولد، شعر نو بهار، شعر نو درباره مادر، شعر نو زمستان، شعر نو برف و شعر نوغمگین، برای شما عزیزان گردآوری شده است. امید است این مطلب مورد توجه شما خوبان واقع شود. در ادامه با ما همراه باشید…

 

شعر نو عاشقانه

 

گلچینی از زیباترین اشعار نو عاشقانه از شاعران معروف ایرانی برای شما همراهان گرامی آورده شده است.

شعر نو عاشقانه برای یار

بس که لبریزم از تو …
میخواهم بدوم در میان صحراها
سر بکوبم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج دریاها
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست …

“فروغ فرخزاد”

شعر عاشقانه نو کوتاه

حتی وقتی نشسته ای
طوفان در
آرامش اندام هایت پیداست …

“افشین یداللهی”

شعر عاشقانه نو سهراب سپهری

صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف درمتن
ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش‌بینی نمی‌کرد
و خاصیت عشق این است…

“سهراب سپهری”

شعر نو عاشقانه از شاعران معروف

گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهم…

“نیما یوشیج”

شعر نو عاشقانه فریدون مشیری

من با تو می‌نویسم و می‌خوانم
من با تو راه می‌روم و حرف می‌زنم

وز شوق این محال:
که دستم به دست توست!

من،جای راه رفتن،
پرواز می‌کنم!

“فریدون مشیری”

شعر نو عاشقانه احمد شاملو

مگذار دیگران نام تو را بدانند …
همین زلال بی‌کران چشمانت ؛
برای پچ پچ هزار ساله آنان کافی‌ ست !

“احمد شاملو”

شعر نو عاشقانه غمگین

به حرمت نان و نمکى که با هم خوردیم
نان را تو ببر
که راهت بلند است
و طاقتت کوتاه
نمک را بگذار برای من
می خواهم
این زخم
تا همیشه تازه بماند

“شمس لنگرودی”

شعر نو عاشقانه اخوان ثالث

قاصدک هان، چه خبر آوردی؟
از کجا وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی، اما،‌ اما
گرد بام و در من بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند

اشعار نو عاشقانه برای عشق و همسر

نمی‌خواستم
این عشق را فاش کنم
ناگاه به خود آمدم،
دیدم همه کلمات راز مرا می‌دانند

این است که
هرچه می‌نویسم
عاشقانه‌ای برای تو می‌شود

“شهاب مقربین”

شعر نو کوتاه

مجموعه شعر نو کوتاه احساسی

دست مرا بگیر
که باغ نگاه تو
چندان شکوفه ریخت که هوش از سرم ربود
من جاودانم
که پرستوی بوسه‌ات
بر روی من دری ز بهشت خدا گشود
اما چه می‌کنی
دلی را
که در بهشت خدا هم
غریب بود؟!”فریدون مشیری”
******

به هر که بود و
به هر جا که بود و
هرچه که بود
رجوع کردی
الا دلت
که قطب‌نماست

“محمدرضا شفیعی کدکنی”

******

به حرمت نان و نمکى که با هم خوردیم
نان را تو ببر
که راهت بلند است
و طاقتت کوتاه
نمک را بگذار برای من‌
می‌خواهم
این زخم
تا همیشه تازه بماند

“شمس لنگرودی”

******

تا شب نشده
خورشید را
لای موهایت می‌گذارم
و عاشق می‌شوم
فردا
برای گفتن
دوستت دارم
دیر است

“جلیل صفربیگی”

******

کوه با نخستین سنگ‌ها آغاز می‌شود
و انسان با نخستین درد…
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم

“احمد شاملو”

شعر نو کوتاه احساسی

باران می‌شوم
و در خود می‌بارم
خورشید می‌شوم
و در خود می‌تابم
سبزه می‌شوم
و در خود می‌رویم
باد می‌شوم
و در خود می‌وزم
خاک می‌شوم
و در خود فرو می‌افتم
شب می‌شوم
و بر خود سایه می‌افکنم
عشق می‌شوم
و در خود بر تنهایی خود‌
می‌گریم

“بیژن جلالی”

******

تو مرا یاد کنی یا نکنی

باورت گر بشود، گر نشود

حرفی نیست؛

اما…

نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست!

“سهراب سپهری”

******

بارانی
یا
آفتابی
فرقی نمی‌کند
در سرم هوای دیدن توست

“امید صباغ نو”

******

شعر نو کوتاه

سرخ می‌شوی وقتی می‌شنوی دوستت دارم
زرد می‌شوم وقتی می‌شنوم دوستش داری
چهارشنبه سوری راه انداخته‌ایم
سرخی تو از من، زردی من از تو!
همیشه من می‌سوزم
و همیشه تو می‌پری

“حسین پناهی”

******

با چشم‌هایت حرف دارم‌
می‌خواهم ناگفته‌های بسیاری را برایت بگویم
از بهار
از بغض‌های نبودنت
از نامه‌های چشمانم… که همیشه بی‌جواب ماند

باور نمی‌کنی؟
تمام این روز‌ها
با لبخندت آفتابی بود
اما دلتنگی آغوشت رهایم نمی‌کند
به راستی
عشق بزرگ‌ترین آرامش جهان است

“سیدعلی صالحی”

شعر نو در مورد دوست

به همان قدر که چشم تو پر از زیبایی است
بی تو دنیای من ای دوست پر از تنهایی است

“بهروز یاسمی”

******

من دلم می‌خواهد
خانه‌ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستانم بنشینند آرام
گل بگو، گل بشنو

هر کسی می‌خواهد
داخل خانه پر مهر و صفا مان گردد
یک سبد بوی گل سرخ به ما هدیه کند
شرط وارد گشتن
شستشوی دل ها
شرط آن
داشتن یک دل بی رنگ و ریاست

به درش برگ گلی می‌کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می‌نویسم:

ای یار
خانه دوستی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
خانه دوست کجاست

نیلوفر عاکفیان

******

شعر دوستی فریدون مشیری

دل من دیر زمانی ست که می پندارد:

بیشتر بخوان بیشتر بدان  شعر کوتاه درباره امام حسین

« دوستی » نیز گلی ست

مثل نیلوفر و ناز ،

ساقه ترد ظریفی دارد

بی گمان سنگدل است آن که روا می دارد

جان این ساقه نازک را

-دانسته-

بیازارد!

در زمینی که ضمیر من و توست

از نخستین دیدار،

هر سخن ، هر رفتار،

دانه هایی ست که می افشانیم

برگ و باری ست که می رویانیم

آب و خورشید و نسیمش « مهر » است .

گر بدان گونه که بایست به بار آید

زندگی را به دل انگیزترین چهره بیاراید

آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف

که تمنای وجودت همه او باشد و بس

بی نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس

زندگی ، گرمی دل های به هم پیوسته ست

تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است

در ضمیرت اگر این گل ندمیده ست هنوز

عطر جان پرور عشق

گر به صحرای نهادت نوزیده ست هنوز

دانه ها را باید از نو کاشت

آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان

خرج می باید کرد

رنج می باید برد

دوست می باید داشت

با نگاهی که در آن شوق بر آرد فریاد

با سلامی که در آن نور ببارد لبخند

دست یکدیگر را

بفشاریم به مهر

جام دل هامان را

مالامال از یاری ، غمخواری

بسپاریم به هم

بسراییم به آواز بلند

– شادی روح تو !

ای دیده به دیدار تو شاد

باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست

تازه ، عطر افشان

گلباران باد

شعر زیبا درباره دوست از احمد شهنا

دل بسته ام از همه عالم بروی دوست
وز هر چه فارغیم،بجز گفتگوی دوست
ما را زمانه دل نفریبد بهیچ روی
الا بموی دلکش و روی نکوی دوست
باغ بهشت کاینهمه وصفش کنند نیست
جز جلوه ای ز صحن مصفای کوی دوست
گلهای باغ با همه شادابی و نشاط
خار آیدم بدیده نبینم چو روی دوست
یک موی یار خویش به عالم نمیدهم
ما بسته ایم رشته جان را بموی دوست
بر ما غم زمانه ز هر سو که رو کند
مائیم و روی دل بهمه حال سوی دوست
ما جز رضای دوست تمنا نمیکنیم
چون آرزوی ماست همه آرزوی دوست

شعر زیبا در مورد دوست از جهانگیر خان ضیائی

آری ضرورت است تحمل بجور دوست
گر خاطر تو طالب میل رضای اوست
وز غیر میل دوست، طلب میکنی از او
تو دوستدار نفس خودی نی هوای دوست
آنگاه لاف مهر و محبت ،توان زدن
کاندر رضای او گذری ز آنچه غیر اوست
از دوست غیر دوست نخواهیم حاجتی
گر دوست با من است جر اینم نه آرزوست
چون کامکار هر دو جهانی بلطف یار
دیگر ترا چه کام و چه فکر و چه جستجوست…

شعر نو تولد

عشق راستین

گویند زبان است که سخن می گوید و واژها را معنی می کند

واقع این است که دل سخن می آراید و معنی ها را واژه بندی می کند

گویند تولد آغاز زندگی آدمی است و لذت جوانه زدن

واقع این است که عشق آغاز زندگی است و مفهوم زنده بودن

گویند سخن عاشق با زبان بازگو می شود و معشوق را صدا می زند

واقع این است که چشمهای عاشق خود زبان می گشایند و معشوق را مجذوب می کنند

” سجاد شاعری”

زادروز میلادتو

ماه مرداد را خوب بیاد دارم
مگر میشود زاد روزت رابه یاد نسپارمآن روز که خدا تورا به ما هدیه داد
زاد روز تو زادر وز شعر است
زاد روز
پروانه ها
گلها
شمع است
روز میلاد تو روز میلاد اقاقی هاست
روز میلاد تو چکاوکها
چهچهه زنان میخوانند
دریا
برکه
رود
چشمه
ماهی ها
همه آوازه خوانند
روز رقص قاصدک درباد است
روز میلادتو زادروز میلاد عشق است
روز میلاد توروز تولد شقایق هاست
روز میلادشقایق هاست”محمد مهدی لشگری”

سفر

زندگی یک سفر است

سفری کوتاه

از تولد. تامرگ

سفرت خوش نگار

دل تو پاک ز اندوه

گل لبخند شکوفا به لبت

” کیمیا سرجوقیان”

شعر نو بهار

 

خوشا بهارا … (ملک الشعرای بهار)

خوشا بهارا خوشا میا خوشا چمنا

خوشا چمیدن بر ارغوان و یاسمنا

خوشا سرود نو آیین و ساقی سرمست

که ماه موی میانست و سر و سیم تنا

خوشا توانگری و عاشقی به وقت بهار

خوشا جوانی با این دوگشته مقترنا

خوشا مقارن این هر سه خاطری فارغ

زکید حاسد بدخواه و خصم راه زنا

خوشا شراب کهن در سبوی گردآلود

که رشح باران بسترده گردش از بدنا

خوشا مسابقهٔ اسب های ترکمنی

کجا چریده به صحرای خاص ترکمنا

درازگردن و خوابیده دم و پهن سرین

فراخ سینه و بالابلند و نرم تنا

بزرگ سم و کشیده پی و مبارک ساق

بلندجبهه و محجوب چشم و خوش دهنا

به فصلی ایدون کز خاربن برآید گل

نواخت باید برگل سرود خارکنا

شعر نو بهار (احمد شاملو)

سالی
نوروز
بی چلچله بی بنفشه می آید،
جنبش ِ سرد ِ برگ ِ نارنج بر آب
بی گردش ِ مُرغانه ی رنگین بر آینه
سالی
نوروز
بی گندم ِ سبز و سفره می آید،
بی پیغام ِ خموش ِ ماهی از تُنگ ِ بلور
بی رقص ِ عفیف ِ شعله در مردنگی.
سالی
نوروز
همراه به درکوبی مردانی
سنگینی بار ِ سال هاشان بر دوش:
تا لاله ی سوخته به یاد آرد باز
نام ِ ممنوع اش را
وتاقچه گناه
دیگربار
با احساس ِ کتاب های ممنوع
تقدیس شود.
در معبر ِ قتل ِ عام
شمع های خاطره افروخته خواهد شد.
دروازه های بسته
به ناگاه
فراز خواهدشد
دستان اشتیاق از دریچه ها دراز خواهد شد
لبان فراموشی به خنده باز خواهدشد
وبهار
درمعبری از غریو
تاشهر
خسته
پیش باز خواهدشد
سالی
آری
بی گاهان
نوروز
چنین آغاز خواهدشد

چیزی از این بهار در آغوشِ من کم است

تو نیستی و یکسره اُردی جهنم است…

“فاطمه شمس”

شعر نو درباره مادر

از تو می‌پرسم، ای اهورا
چیست سرمایه رستگاری؟
می‌رسد پاسخ از آسمان‌ها
… دین خود را به مادر ادا كن!

… ای گرانمایه مادر
جان فدای صفای شما باد
با شما از سَر و زَر چه گویم
هستی من فدای شما باد!
با شما، صحبت از «من» خطا رفت
من كه باشم؟ بقای شما باد!
“فریدون مشیری”

شعر نو درباره مادر

مادرم ای بهتر از فصل بهار

مادرم روشن تر از هر چشمه سار

مادرم ای عطر ناب زندگی

مادرم ای شعله ی بخشندگی

مادرم ای حوری هفت آسمان

مادرم ای نام خوب و جاودان

مادرم ای حس خوب عاشقی

مادرم خوشتر ز عطر رازقی

مادرم ای مایه ی آرامشم

مادرم ای واژه ی آسایشم

مادرم ای جاودان در قلب من

مادرم ای صاحب این جسم و تن

مادرم می خواهمت تا فصل دور

مادرم پاینده باشی پر غرور

مادرم روزت مبارک ناز من

مادرم تنها تویی آواز من

مادر ای جان و روانم
ای كه سرشارترین مهر خدایی
مهر سرشارِ تو را با چه همانند كنم من كه ندانم…
آن كه بیش از همه دریافت تو خوبی
خدا بود
چون به تو داد بسی ویژگی ویژه‌ خود را
چون خدا مهر فراوان به تو داده
مهر در یك دلِ چون چشمه جوشان به تو داده
هیچ چیزی به جهان نیست چو تو مادر خوبم
چون خدا زایش فرزند تو را داد
آفریداری و پروردن و شیدایی بی‌چند تو را داد
بهترین غنچه لبخند تو را داد
چون خدا ویژگی ویژه خود را به تو داده‌ست
كجا این من كم‌مایه توانم سخنی از تو بگویم؟
“مهدی سلحشوری”

شعر نو درباره مادر

روزها می‌گذرد، گاهی تلخ، گاهی شاد
روزها می‌گذرد در پس تنهایی من
سایه‌ای هر لحظه، گوشه‌ای منتظر است
دو نگاه نگران!
گاه خاموش و گاهی فوران
هر قدم را به جلو
می‌گذارم
اندکی صبر
و باز
به عقب می‌نگرم!
تا ببینم سایه، همچنان در عقبم می‌نگرد؟
آه از این همه خوبی مادر!
در کنارم هستی
مرهمی بر قلب
بی‌پناهم هستی
دختر سر به هوایت را تو
در کنارت، چه فداکارانه،
در بغل بگرفتی!
تا تو هستی غم من بیهوده است
غم من را تو فقط ناز ببین
در کنارت همه‌ی سختی‌ها
همچو رودی سیال
می‌رود، می‌گذرد
گر چه تلخ است زبان شعرم،
در درونم، به وجودت
و به گرمای نگاهت
آنقدر دل بسته‌ام
“که خدا داند و من دانم و تو”
همه‌ی روزهایم روز تو است
روزت شاد، لحظه‌هایت همگی ناب وناب
“منصوره موسوی”

******

گاهی دلم هیچ چیز نمی‌خواهد
جز گپ ریز ریز با مادرم
هی من حرف بزنم
هی او چای تازه دم بریزد
هی چای‌ام سرد بشود
هی دلم گرم
آنجا که چای‌ات سرد می‌شود
و دلت گرم
خانه مادر است
“نسرین بهجتی”

******

هرگز شیشه عطر از دستتان افتاده که بشکند؟
شیشه عطرم شکسته بود
حیاط پر از بوی خدا شده بود
ستاره‌ام – درشت و درخشان-
روبه رویم پشت به دیوار،
سر بر گریبان برده بود
و من در آغوش ماه
برای همیشه به خواب رفته بودم
با گونه خیس و کبود سیزده سالگی‌ام
که جای آخرین بوسه مادرم بود
“حسین پناهی”

شعر نو زمستان

شعر زمستان سهراب سپهری

پشت کاجستان، برف.

برف، یک دسته کلاغ.

جاده یعنی غربت.

باد، آواز، مسافر، و کمی میل به خواب.

شاخ پیچک و رسیدن، و حیاط.

من، و دلتنگ، و این شیشه خیس.

مینویسم، و فضا.

مینویسم، و دو دیوار، و چندین گنجشک.

یک نفر دلتنگ است.

یک نفر می بافد.

یک نفر می شمرد.

یک نفر می‌خواند.

زندگی یعنی: یک سار پرید.

از چه دلتنگ شدي؟

دلخوشی ها کم نیست: مثلاً این خورشید،

کودک پس فردا،

کفتر ان هفته.

یک نفر دیشب مرد

و هنوز، نان گندم خوب است.

و هنوز، آب می ریزد پایین ؛ اسب ها می‌نوشند.

قطره ها در جریان،

برف بر دوش سکوت

و زمان روی ستون فقرات گل یاس

شعر زمستان “سهراب سپهری”

شعر غمگین زمستان

مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف

سخت محتاج به گرمای پر و بال توام

تو اگر باز کنی پنجره اي سمت دلت

می‌توان گفت که من چلچله لال توام

شعر نیما یوشیج در مورد زمستان

و هنوز قصه بر یاد است

وین سخن آویزه ­ي لب:

که می افروزد؟ که می سوزد؟

چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟

در شب سرد زمستانی

کوره ي خورشید هم، چون کوره ي گرم چراغ من نمی سوزد.

شعر از “نیما یوشیج”

شعر زمستون مهدی اخوان ثالث

زمستون، تن عریون باغچه چون بیابون

درختا با پاهای برهنه زیر بارون

نمیدونی تو که عاشق نبودی

چه سخته مرگ گل برای گلدون

گل و گلدون چه شب ها نشستن بی بهانه

واسه هم قصه گفتن عاشقانه

چه تلخه چه تلخه

باید تنها بمونه قلب گلدون

مثل من که بی تو

نشستم زیر بارون زمستون

زمستون

برای تو قشنگه پشت شیشه

بهاره زمستونها برای تو همیشه

تو مثل من زمستونی نداری

که باشه لحظه چشم انتظاری

بیشتر بخوان بیشتر بدان  شعر انگیزشی

گلدون خالی ندیدی

نشسته زیر بارون

گلای کاغذی داری تو گلدون

تو عاشق نبودی

ببینی تلخه روزهای جدایی

چه سخته چه سخته

بشینم بی تو با چشمای گریون

شعر از “مهدی اخوان ثالث”

شعر استاد شهریار در مورد زمستان

زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را

ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را

ره ماتم سرای ما ندانم از که می پرسد

زمستانی که نشناسد در دولت سرایان را

شعر از “شهریار“

شعر نو برف

برف نو، برف نو، سلام، سلام!
بنشین، خوش نشسته‌ای بر بام!

پاکی آوردی ای امید سپید!
همه آلودگی‌ ست این ایام

راه شومی‌ست می‌ زند مطرب
تلخ‌واری‌‌ ست می‌ چکد در جام

اشک‌ واری‌ ست می‌ کُشد لبخند
ننگ‌ واری‌ ست می‌ تراشد نام

شنبه چون جمعه، پار چون پیرار
نقش همرنگ می‌زند رسام

مرغ شادی به دامگاه آمد
به زمانی که برگسیخته دام

ره به هموارْجای دشت افتاد
ای دریغا که بر نیاید گام

تشنه آنجا به خاک مرگ نشست
کآتش از آب می‌کند پیغام

کام ما حاصل آن زمان آمد
که طمع بر گرفته‌ایم از کام

خام سوزیم، الغرض، بدرود
تو فرود آی، برف تازه، سلام!
“احمد شاملو”

******

هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابری ساکت و خاکستری رنگ

زمین را بارش مثقال، مثقال
فرستد پوشش فرسنگ، فرسنگ

سرود کلبه بی روزن شب
سرود برف و باران است امشب

ولی از زوزه‌های باد پیداست
که شب مهمان توفان است امشب

دوان بر پرده‌های برف‌ها، باد
روان بر بال‌های باد، باران

درون کلبه بی‌روزن شب،
شب توفانی سرد زمستان
“مهدی اخوان ثالث”

******

پشت شيشه برف می‌بارد
پشت شيشه برف می‌بارد

در سكوت سينه‌ام دستی
دانه اندوه می‌كارد

مو سپيد آخر شدی ای برف
تا سرانجامم چنين ديدی

در دلم باريد… ای افسوس
بر سر گورم نباريدی
“فروغ فرخزاد”

******

و برف ببارد بی‌اختیار

و گریه کنم بیصدا!

و زمستان باشد همیشه!

چه فرق می‌کند؟؟!!

آسمان که بنفش نباشد

یعنی نیستم…!

“امید صباغ نو”

 

شعر نو غمگین

آن‌که می‌گوید دوستت می‌دارم
خُنیاگر غمگینی‌ست
که آوازش را از دست داده است
ای کاش عشق را
زبان ِ سخن بود…
عشق را
ای کاش زبان ِ سخن بود
آن‌که می‌گوید دوستت می‌دارم
دل اندُهگین شبی‌ست
که مهتابش را می‌جویَد
ای کاش عشق را
زبان ِ سخن بود
هزار آفتاب خندان در خرام ِ توست
هزار ستاره گریان
در تمنای من
عشق را
ای کاش زبان ِ سخن بود
“احمد شاملو”

******

می‌خواستم ترانه‌ای باشم
که بچه‌های دبستانی از بر کنند
دریا که می‌شنود
توفانش را پشتش پنهان کند
و برگ‌های علف
نت‌های به هم خوردن‌شان را
از روی صدای من بنویسند

می‌خواستم ترانه‌ای باشم
که چشمه زمزمه‌ام کند
آبشار
با سنج و دهل بخواند

اما ترانه‌ای غمگینم
و دریا، غروب
بچه‌هایش را جمع می‌کند که صدایم را نشنوند

نت‌هایم را تمام نکرده
چرا رهایم کردی؟
“محمد شمس لنگرودی”

******

ﺁﻣﺪﻥ‌ﺍﺕ
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺤﻤﻞ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺎﻓﯽ ﺑﻮﺩ
ﻭ چشم‌های ﺁﺑﯽ‌اﺕ
ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺩﯾﻮﺍﻧﮕﯽ

ﺭﻓﺘﻦ‌ﺍﺕ
ﺭﺍﻫﯽ ﺟﺰ ﺷﺎﻋﺮﯼ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻧﮕﺬﺍﺷﺖ

ﺣﺎﻻ
ﺷﺎﻋﺮﯼ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﮒ
ﺑﻬﺎﻧﻪ‌ﺍﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﺪ
ﺑﺮﻧﻤﯽ‌ﮔﺮﺩﯼ؟
“بهرام محمودی”

شعر نو غمگین دردناک

و این منم
زنی تنها
در آستانه فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده زمین
و یأس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دست‌های سیمانیدر کوچه باد می‌آید
این ابتدای ویرانی است
آن روز هم که دست‌های تو ویران شدند باد می‌آمد
ستاره‌های عزیز
ستاره‌های مقوایی عزیز
وقتی در آسمان، دروغ وزیدن می‌گذرد
دیگر چگونه می‌شود به سوره‌های رسولان سرشکسته پناه آورد؟
ما مثل مرده‌های هزاران هزارساله به هم می‌رسیم و آنگاه
خورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد
من سردم است
من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد
ای یار، ای یگانه‌ترین یار
آن شراب مگر چندساله بود؟

ایمان بیاوریم
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
ایمان بیاوریم به ویرانه‌های باغ تخیل
به داس‌های واژگون شده بیکار
و دانه‌های زندانی
نگاه کن که چه برفی می‌بارد
شاید حقیقت آن دو دست جوان بود، آن دو دست جوان
که زیر بارش یک‌ریز برف مدفون شد
و سال دیگر وقتی بهار
با آسمان پشت پنجره هم‌خوابه می‌شود
و در تنش فوران می‌کنند
فواره‌های سبز ساقه‌های سبک‌بار
شکوفه خواهد داد ای یار، ای یگانه‌ترین یار
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد”فروغ فرخزاد”

******

آن بخت گریزنده
دمی آمد و بگذشت
غم بود،
که
پیوسته
نفس در نفسم بود

“فریدون مشیری”

شعر نو (فارسی)

شعر نو فارسی گونه‌ای از شعر نوگرا و عنوانی در برابر شعر کهن فارسی است. از آنجا که در وزن عروضی و قالب از شعر کهن سنتی پیروی نمی‌کند این نوع شعر را شعر نو می‌نامند. شعر نو شامل قالب‌های نیمایی و سپید و موج نو است و در قالب‌های دیگر بر اساس توجه شاعر به زبان و مفاهیم روز، عنوان «نو» به عنوان پسوند به نام قوالب افزوده می‌شود. مانند غزل نو. منظومهٔ افسانه اثر نیما یوشیج را سر آغاز شعر نو می‌دانند.

شعر معاصر پس از نیما

در یک تقسیم‌بندی کلی به ترتیب شکل‌گیری انواع شعر نو را می‌توان به سه دسته کلی تقسیم کرد:

  • شعر نیمایی: وزن عروضی دارد اما جای قافیه‌ها مشخص نیست مثل اشعار اخوان ثالث، فروغ فرخزاد و سهراب سپهری.
  • سپید: هر چند آهنگین است اما وزن عروضی ندارد و جای قافیه‌ها در آن مشخص نیست مثل برخی اشعار شاملو.
  • موج نو: نه قافیه دارد و نه وزن عروضی و فرق آن با نثر در تخیل شعری است. موج نو به پیچیدگی معروف است. مثل برخی اشعار احمد رضا احمدی.

منبع: ویکیپدیا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *