گنجور سعدی
سلام و عرض ادب خدمت شما دوستان.دراین پست قصد معرفی اشعاری از گنجور سعدی ،نویسنده و شاعرشیرازی را داریم.
ممنونم که همراه سایت مولیزی هستید.
ابومحمّد مُشرفالدین مُصلِح بن عبدالله بن مشرّف،
متخلص به سعدی (، شاعر و نویسندهٔ پارسیگوی ایرانی
است. اهل ادب به او لقب استادِ سخن، پادشاهِ سخن،
شیخِ اجلّ و حتی بهطور مطلق، استاد دادهاند.
گنجورسعدی غزلیات
از هر چه میرود سخن دوست خوشترست
پیغام آشنا نفس روح پرورست
هرگز وجود حاضر غایب شنیدهای
من در میان جمع و دلم جای دیگرست
شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر
چون هست اگر چراغ نباشد منورست
ابنای روزگار به صحرا روند و باغ
صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبرست
جان میروم که در قدم اندازمش ز شوق
درماندهام هنوز که نزلی محقرست
کاش آن به خشم رفته ما آشتی کنان
بازآمدی که دیده مشتاق بر درست
جانا دلم چو عود بر آتش بسوختی
وین دم که میزنم ز غمت دود مجمرست
شب های بی توام شب گورست در خیال
ور بی تو بامداد کنم روز محشرست
گیسوت عنبرینه گردن تمام بود
معشوق خوبروی چه محتاج زیورست
سعدی خیال بیهده بستی امید وصل
هجرت بکشت و وصل هنوزت مصورست
زنهار از این امید درازت که در دلست
هیهات از این خیال محالت که در سرست
*****************************
گنجور سعدی مواعظ
ثنا و حمد بیپایان خدا را
که صنعش در وجود آورد ما را
الها قادرا پروردگارا
کریما منعما آمرزگارا
چه باشد پادشاه پادشاهان
اگر رحمت کنی مشتی گدا را
خداوندا تو ایمان و شهادت
عطا دادی به فضل خویش ما را
وز انعامت همیدون چشم داریم
که دیگر باز نستانی عطا را
ازاحسان خداوندی عجب نیست
اگرخط درکشی جرم و خطا را
خداوندا بدان تشریف عزت
که دادی انبیا و اولیا را
بدان مردان میدان عبادت
که بشکستند شیطان و هوا را
به حق پارسایان کزدرخویش
نیندازی من نا پارسا را