گر بر سر نفس خود امیری مردی
سلام و درود بر شما همراهان عزیز سایت مولیزی.لطفا در ادامه با ما همراه باشید تا یک رباعی دیگر از رودکی بنام گر بر سر نفس خود امیری مردی برای شما عزیزان به اشتراک بگذارم.
با تشکر از نگاه گرم شما.
شعر گر بر سر نفس خود امیری مردی از کیست
این رباعی از رباعیات رودکی است.اما بابا افضل کاشانی هم یک رباعی شبیه به این رباعی دارد.
در ادامه هر دو رباعی را تقدم شما عزیزان میکنم.
شعر گر بر سر نفس خود امیری مردی
رباعی شماره 34,رودکی
متن:
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
بر کور و کر ار نکته نگیری، مردی
****
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتادهای بگیری، مردی
****
رباعی شماره 166,بابا افضل کاشانی
متن:
گر در نظر خویش حقیری، مردی
ور بر سر نفس خود امیری، مردی
*****
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتادهای بگیری، مردی
*****
معنی گر بر سر نفس خود امیری مردی
معنی:
بیت1: اگر بر نفس خود حاکم باشی و از اشتباه دیگران دل گیر نشی هنر کردی(مردی).
بیت2: مرد آنی نیست که به ضعیف تر و مظلوم ظلم کند اگر دست ضعیفی را بگیری یا مظلومی را همایت کنی مرد هستی.
گر بر سرنفس خود امیری مردی پوریای ولی
این داستان به رباعی رودکی مربوط می شود.
داستان:
«پوریای ولی» پهلوانی بود که در شهر خودش هیچ کس با او قدرت مقابله نداشت. او به بلاد دیگر رفت و در همه جا، پهلوانان را مغلوب نمود. آن گاه به قصد پایتخت حرکت کرد تا پهلوان آنجا را نیز مغلوب سازد و خود به جای او بنشیند.
آوازه قدرت او به اطراف رسیده بود و به این سبب، وقتی به سوی پایتخت حرکت کرد، در دل پهلوان آنجا رعبِ بسیار پدید آمد و مهموم و متفکر شد. مادرش آثار غصه و حزن را در او دید و از ناراحتی او سۆال کرد. وی علت ناراحتی خود را بیان نمود.
مادرش که زنی صالحه و با اعتقاد بود، متوسل شد و هر روز نذری میکرد. روزها حلوا میپخت و بر دروازه شهر، فقرا و ضعفای از راه رسیده را اطعام میکرد؛ تا روزی که پوریا به دروازه شهر رسید؛ دید زنی آنجا نشسته است و طبقی از حلوا پیش رو دارد. نزدیک آمده از قیمت آن پرسید. زن گفت: فروشی نیست، بلکه نذر است. پوریا پرسید: برای چه نذر کردهای؟
زن گفت: فرزندم، پهلوان پایتخت است و اکنون پهلوانی تصمیم دارد به این جا آید تا او را مغلوب کند؛ اگر چنین شود، مال و اعتبار ما هر دو بر باد میرود. پوریا دید که آن زن، متوسل به حضرت حق شده است. اینجا بود که آیه: «یا اَیُّها الَّذینَ امَنُوا کُونُوا اَنْصارَ اللَّه» (صف/14) به خاطرش آمد.
با خود اندیشید که اگر این جوان را به زمین زنم، پهلوان پایتخت سلطان خواهم شد، و اگر نفس را به زمین زنم، پهلوان پایتخت خدا میشوم؛ پس با خود گفت: برای رضای خدا، این پیرزن را ناامید نمیکنم.
آن گاه پوریای ولی روی به زن کرد و گفت: مادر، أنشاءالله نذرت قبول است. چهل دست پرورده و همراه داشت، حلوا را میان آنان تقسیم کرد و سپس به شهر وارد شد.
در روز موعود، پهلوان پایتخت با رنگی پریده برای کشتی گرفتن با پوریا حاضر شد. دست پروردههای پوریا به او گفتند: ما به میدان میرویم و کار او را میسازیم و بسیار اصرار کردند؛ اما پوریا نپذیرفت و گفت: این کار خود من است و کار دیگری نیست.
پوریا چون به میدان رفت، همت به زمین زدن نفس خویش گماشت. پهلوان پایتخت با او به نبرد برخاست، پوریا خود را سست نمود و حریف او را بیازمود و دید که بسیار سست است. دوباره آزمایش را تکرار کرد و چون قوی دل شد، یک باره پوریا را بلند کرد و به زمین کوبیده و روی سینهاش نشست. به محض آن که پشت پوریا به خاک رسید، رازهایی برای او کشف شد. اگرچه آن جوان، پوریا را به خاک انداخت؛ اما خداوند، او را از اولیاء پاک قرار داد.
منبع: تبیان
با سپاس از این که تا این لحظه همراه مولیزی بودید.